هوشمند عقیلی که روز ۱۴ شهریور در ۸۸ سالگی درگذشت، ۱۴ سال پیش مهمان من در برنامهٔ رادیویی «صبحانه با خبر» رادیو فردا بود.
آقای عقیلی خوانندهای بود که شیوهٔ اجرای ترانههای پاپ او به شیوه قدیمیها و مکتب اصفهان نزدیک بود، محکم میخواند به گونهای که در خودش تفاخری داشت.
آن روز هوشمند عقیلی گفت همه آموختههایی را که در سینه داشته در مجموعهای گرد آورده که همه دوازده دستگاه موسیقی ایرانی را با گوشههایش خوانده و شرح داده است. او در این مجموعهٔ صوتی چهار جلدی که باید به انتظار ماند و دید آیا به دست انتشار سپرده خواهد شد، در قامت یک آموزگار به مباحثی فراتر مانند تلفظ و هجای لغات هم پرداخته است.
بیشتر در این باره: هوشمند عقیلی، خواننده سرشناس، در لسآنجلس درگذشتهوشمند عقیلی در صحبتهای خارج از مصاحبه گفت که بخشی از خاطراتش را در قالب کتابی به نام «خاطرات در گذر زمان» تحریر و منتشر کرده است.
خوانندهای که در پایان حرفهای پشت خط به من گفت، هر چه تکنولوژی پیشتر میرود هنر عقبنشینی میکند. درست یا غلط قضاوتش با آینده و آیندگان.
این گفتو گو را از بایگانی رادیو فردا، همانطور که روی آنتن رفته بود، اینجا منتشر میکنیم.
آقای عقیلی سلام صبحتان بخیر خیلی لطف کردید که به برنامهٔ ما آمدید.
درود بر شما جناب محمد ضرغامی. خیلی هم ممنون از اینکه لطف کردید که من در برنامهٔ بسیار خوب صبحانه باخبر از رادیو فردا برای دوستان بسیار عزیز هموطن نازنین صحبتی داشته باشم.
شما اصفهانی هستید؟ ما خوانندههای دیگری هم داریم که اصفهانی هستند، اما این اصفهانی بودن شما زیاد پررنگ نشده.
اولاً که اشکالی نداره که من اصفهانی باشم؟ هان.
نه اصلاً....
خواهش میکنم، بنده هرچند که اصلیت پدر و مادرم مال آباده شیراز است، یعنی از استان فارس هستند، خودم در اصفهان متولد شدم، در اصفهان بزرگ شدم. در اصفهان چه میدانم حالا بگوییم مکتب، کودکستان، دبستان، دبیرستان و دانشگاه را تمام کردم عزیز. فکر کن «اصفانی» نیستم (اینجا را با لهجه اصفهانی میگوید).
الان معلوم شد، چون اصلاً شما این لهجه شیرین «اصفهانی» را ندارید.
خواهش میکنم به هر حال من بعداً لهجهام را عمل کردم.
به هر حال فعالیت موسیقیتان را از همان دوران شروع کردید.
بله عزیز...
Your browser doesn’t support HTML5
خاطرات هوشمند عقیلی در گفتوگو با رادیو فردا
و خیلی جالب است که اوج موفقیت هنریتان هم با یک هنرمند اصفهانی دیگر گره خورده است.
کاملاً! اولاً که من از همان دبیرستان شروع کردم، بنده به اصطلاح جزو دو خوانندهٔ دانشآموز بودم، یعنی یه ارکستر بزرگی داشت که از همه بچههای دبیرستان بودند. در مواقع مختلف کنسرتهایی که در دبیرستانها اجرا میشد، من و یکی از دوستان دیگر به اصطلاح خوانندهٔ دانشآموز بودیم. از آنجا شروع شد که بسیاری از آهنگهای آقای بنان، آقای ویگن، خانم مرضیه، خانم دلکش، خانم الهه و از این قبیل آهنگها را مخصوصاً آقای رشیدی بسیار نازنین و عزیز که خیلی به ایشان ارادت دارم و انشاالله که سلامت و سرحال باشند خودشان و خانوادهشان. (امین الله رشیدی سال ۱۴۰۳ درگذشت).
از این آهنگها من اجرا میکردم و اما با آقای هنرمند نازنین، شاعر و ترانهسرای خوبمان جهانبخش پازوکی هم در اصفهان با هم بودیم. با هم دبیرستان بودیم، با هم در دانشکده بودیم و خب آن موقع ایشان برای خوانندههایی در تهران مثل خانم پوران، خانم مرضیه و امثالهم آهنگ میساختند. ولی وقتی آمدیم تهران دیگر مقیم تهران شدیم. من دههٔ ۵۰ که آمدم بعد «اتفاق مبیتی» به قول سعدی افتاد و در جلسهای نشسته بودیم که تصمیم گرفتیم با هم یک آهنگی را بخوانیم.
اولین آهنگ هم ضمناً مال فیلمی بود از «پارس فیلم» به نام «حالا دیگه نوبت توست». داستان یک نفری که یک مقدار گرفتاری و فلان اینها دارد، دیگر همیشه دعا میکند که «ای خدا دیگر من کارهای خودم را کردم». این را من خواندم و پارس فیلم خوشبختانه، خوشبختانه، خوشبختانه این را قبول نکرد، گفت ببین فیلمفارسیها را باید یا ایرج بخواند یا در خانمها فقط عهدیه، مردم آشنا هستند، خوانندههای دیگر یک مقدار چیز است... ما هم این را گذاشتیم در یک کاست به نام «کاسپین» که دوست عزیزمان آقای دکتر طبیبیان بود و یک مرتبه شب اولی هم که من خواندم از [برنامه تلویزیونی] «دنیای خوب ما» اصلاً فردایش که دوشنبه بود همه اصلاً آهنگ و قیافه من را میشناختند.
با آقای پازوکی عزیز آهنگهایی مثل «دریا» یا «شن داغ» یا «چراغ خونه بابا» یا «فردا تو میآیی» و «خسته» و بسیاری بسیاری آهنگها، اقلاً اقلاً ۱۶-۱۷ آهنگ من از ایشون خوندم.
تا آنجایی که من میدانم شما در رشته ادبیات انگلیسی تحصیل کردهاید؟
بله آفرین، آره عزیزم تاریخ ادبیات انگلیسی.
این خودش باید دلیلی بوده باشد برای اینکه شما آثار بزرگان موسیقی جهان را دوست داشته باشید و بخواهید آنها را دوباره بخوانید.
بدون شک عزیز، بدون شک، به خصوص انگلیسی. بله من مثلاً همان موقعی که درس میخواندم دوستی داشتم که در مستشاری آمریکا کار میکرد، ایشان ضمناً اهل آبادان بود ولی خب آمده بود آنجا و تقریباً مثل هماتاقی بودیم، همیشه با هم بودیم. او همیشه صفحات آن موقع ۷۸ دور را از همین خوانندهها میآورد و ما تا نزدیک صبح به جای درس خواندن، این آهنگها را گوش میدادیم. و من دیگر عادت کرده بودم، مخصوصاً مجموعهٔ صداهای «نَت کینگ کول» (خواننده جاز آمریکایی) و خب به قول شما یک مقدار آشنایی با زبان خودش خیلی مسئله است.
چرا به رشته موسیقی نرفتید، شما که آن قدر علاقه داشتید، به هر حال از دورهٔ مدرسه این مسئله را دنبال میکردید، چرا نخواستید در آن رشته ادامه تحصیل بدهید؟
بسیار چیز خوبی است، بسیار. میدانید این دیگر بستگی دارد به خانوادههایی که در آن زمان قدیم بودند و وقتی که دوستان من به پدرم میگفتند، پسرت صدا دارد بگذار تعلیم بگیرد، زیاد خوشش نمیآمد. میگفت نه دوست ندارم، دوست دارم مثلاً تحصیل کرده باشد نرود خواننده بشود. ببینید چقدر مسئله بود. و تا خیلی اصرار که میکردند دوستان، میگفت که من تو را میگذارم بروی تعلیم ببینی ولی به شرطی که تا تحصیلات دانشگاهی را طی نکردی، دوست ندارم بروی جایی بخوانی. ما هم که گفتیم سمعاً و طاعتاً و همان موقع رفتم پیش آقای تاج اصفهانی در سن ۱۸-۱۹ سالگی، روزهای جمعه میرفتم پیش ایشان و تعلیم آواز میدیدم. فقط این را بگویم، هیچکس به اندازه من استاد آواز ندیده، از آقای قوامی گرفته، از آقای مهرتاش گرفته از آقای محمود کریمی گرفته از آقای ضرغامی نامی گرفته که بسیار ردیفها را میدانست.
ولی خیلی اشاره جالبی کردید به ترانه «شن داغ» یا «دریا»، خب روایت جالبی از این ترانه وجود دارد. یادم میآید مجلهٔ «جوانان امروز» نوشته بود که در آن زمان والیبالیستی به اسم آقای ماهتابانی غرق میشود و این ترانه به همراه ترانه دیگری که ستار خواند، البته آن ترانه سرودهٔ مسعود امینی بود، در اصل به آن رویداد ارجاع داده میشد.
آقای ماهتابانی در دریا غرق شد، چون شناگر خوبی هم بود. به هر حال، ورزشکار بود ایشان. چون اصولاً شناگرها همیشه غرق میشوند چون ماها که زیاد بلد نیستیم زیاد اون در عمق دریاها و فلان و اینها نمیرویم. این است که محفوظیم. ولی ایشان رفته بود و نمیدانم پایش گرفته بود و بعد درست همزمان شد با اینکه من این آهنگ را اجرا کردم، آقای پازوکی در مصاحبهای گفته بود که بله همزمان شد با رفتن آقای ماهتابانی.
ولی خب انگار روایت همان داستان است.
بنده مثلاً «چراغ خونهٔ بابا» را خواندم. چه زمانی خواندم؟ آن موقعی که اصلاً خودم ازدواج نکرده بودم، بچهدار نشده بودم. فرقی نمیکند وقتی ما یک آهنگ را میخوانیم برای هموطنان عزیز، برای دوستان، برای کسانی که میشنوند، داستان سرگذشت همه ماست.
حالا اتفاقاً خیلی چیزهای خصوصی هم هست. بنده مثلاً خانمم را چند سال پیش از دست دادم، برای او یک آهنگ خواندم، معلوم است آن هم باز تعمیم پیدا میکند به هر کسی که کسی را از دست داده است.
مثلاً «خسته» که من از جهانبخش خواندم، خب این داستان زن و شوهریست که زیر یک سقف زندگی میکنند و میگوید «ای که خسته کردهای مرا ز لحظهها/ من از این قفس به یک بهانه میروم» فلان و اینها که البته ۵-۶ سال پیش (از زمان انجام این گفتوگو) یک مقداری جلویش را گرفتند که چرا قفس.
یک کار جالبی که من دیدم شما انجام دادید و اخیراً هم خیلی باب شده، بازخوانی یک سری ترانه از هنرمندان قدیمی است که در میان ما نیستند. از بنان گرفته تا خانم دلکش. چرا به طرف این بازخوانی رفتید؟
در زبان خارجی میگویند، استاندارد میوزیک (موسیقی معیار). اینها موزیکهایی هست که هرگز قدیمی نمیشوند. هر از گاهی خوانندههایی میخوانند؛ همین مثلاً سُوِی (خرامان) را که من خواندم. الان شما روی یوتیوب نگاه کنید میبینید ۱۳-۱۴ تا از خوانندههای دنیا این را بعد از ۵۰-۶۰ سال باز میخوانند، در آینده هم باز خواهند خواند. مثلاً همان آهنگ رپ، خب رپ الان ۱۰-۲۰ سال است که در دنیا مطرح شده، ولی آقای بدیعزاده در آن زمان که وسائل ضبط در ایران نبود ایشان رفت در بیروت این آهنگ را ضبط کرد. داستان پسر و دختریست که با هم آشنا میشوند.
یکی از کارهای قشنگ شما هم هست با ترانه غلامرضا روحانینژاد.
بله غلامرضا روحانی که به اصطلاح فکاهی مینوشت در مجلات آن موقع. یادم نمیآید که روی شعر این آهنگ را ساخته و یا آهنگ ساخته شده بود و ایشان روی آن شعر گفتند. ولی من در اینجا (لسآنجلس) آن را بازخوانی کردم.
در ایران که بودیم من در تلویزیون بودم و برنامه و کنسرت داشتم. رئیس رادیو من را خواست گفت که من صدای تو را شنیدم، میخواهم بگویم که بیایید در رادیو و «شد خزان گلشن آشنایی» را از آقای بدیعزاده بخوانید. از آقای بدیعزاده هم خواهش میکنم که با تو همکاری کند. چون قبلاً این را با ارکستر آلمانها خوانده بودند و صفحهاش جزو جهازیه مادر من بود. دو تا صفحه بود ۳۸ و ۷۸ دور گنده که کوکی بود و سوزنی بود. خب من این را دوست داشتم و بچگیهایم میخواندم. بعد با ارکستر سازهای ملی رادیو ایران من این را بازخوانی کردم با اجازه خود بدیعزاده و دستور رادیو ایران که آن هم حتماً شنیدید، «شد خزان گلشن آشنایی»...
بله با شعر آقای رهی معیری...
آفرین شما همه چی میدانید خودتان جناب محمد خان، و چقدر خوب سؤال میکنید. چقدر به موقع سؤال میکنید. خیلی ممنونم از شما. کمتر مصاحبهگر یک آدم را راضی نگه میدارد از اینکه بتواند جوابش را بدهد.
اسم برنامه ما هست «صبحانه باخبر» یک ترانهای شما دارید که یادم هست ما که در ایران بودیم و آن موقع این ویدئوهای ویاچاس و قبلترش بتاماکس به ایران میآمد، ترانهای شما خواندید که حس خاصی به آدم میداد «چه خبر از ایران»؟
بله اتفاقاً من با آقای پازوکی داشتیم میرفتیم یک آهنگی را ضبط کنیم. من که رفتم دنبالشان برویم استودیو، در ماشین گفتم که خب جهانبخش جان چه خبر از ایران، یک دفعه فکر کرد گفت این برای تیتر یک ترانه و آهنگ خیلی خوب است.
آنجا تصمیم گرفت که یک همچین کاری را هم انجام بدهد، درست یادم است. به خصوص آقای جهانبخش پازوکی حُسنی که دارد و در کمتر کسی هست، فقط آقای عارف قزوینی بوده و کمتر دیدم که یک نفر آهنگ و شعر را توأمان با هم بگوید. این جذابیتش و جلوهاش بسیار بسیار بیشتر است تا کسی که الان در یک حالتی هست، مثلاً این آهنگ را در حالت شادی میسازد، بعد این را میدهد به شاعری که غمی دارد و حالا بهش دستور دادند که روی این آهنگ شعر بسازد. شعر در نهایت ناراحتی است، ولی خب میدانی آن وقت چی در میآید؛ میگوید، «اگه عشق همینه اگه زندگی اینه نمیخوام چشمام دنیا رو ببینه». یارو آهنگ گذاشته روش اگه عشق آها همینه/ آها اگه زندگی اینه...
من میخواهم ببینم شما خاطرهای از ایران دارید...
با همان بر و بچههای ارکستر که بودیم یک آقای جباری نامی بود، با اینها برنامه اجرا میکردیم. رفته بودیم با دوچرخه در یکی از دهات یکی دو روزی بمانیم. خلاصه تعطیلات بود. بعد در آن دِه توسط یکی از دوستان، مهمان خود کدخدا بودیم که تولد بچهاش هم بود. ولی در آن دِه کشتار نبود. مثلاً قصابخانه یا مثلاً مغازه قصابی نبود. فقط یک کشتاری میکردند سر قلعه و میرفتند گوشت میخریدند. دو روز بود که کشتار نکرده بودند، این آقا هم به ما فقط تخم مرغ داد، یک کوکو بهمان داد، مثلاً یک بار خاگینه داد. بعد دومرتبه فردا شد، دوباره گفت آره هنوز کسی که کشتار نکرده، باشید شب دیگر کشتار میشود و یک شامی میخوریم، آن موقع می گفتند تخم مرغ زیادش برای کبد ضرر دارد. من به بچهها گفتم من که میروم، انشاالله شما هم شب شام خوبی بخورید و بیایید. خلاصه ظهر سوار دوچرخه شدم و یک ساعت، یک ساعت و ربع پا زدم و خلاصه با گرد و خاک آمدیم خانه، خسته؛ چرخ را انداختم آنور، گفتم مامان خیلی گرسنهام چی داریم برای غذا؟ گفت املت، حالا آن بیچارهها یک شامی خوردند و ما مجبور شدیم املت بخوریم.
بیشتر در این باره: هوشمند عقیلی، خواننده سرشناس، در لسآنجلس درگذشت